(عشق پوشالی)

اومدی بدون نظر نرووووووووووووووو.

همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی

وقتـــی بغــــض میکـــُنی

وقتـــی دآغونــــی

وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه

دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ

انقــــدر حـ ـرف دآری کـــ ه فقــط میتونــی بگـی :

"بیخـــیآل"...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:46 توسط بردیا رستمی| |


 

از لحظه ای که رفتی،بدجوری ضربه خوردم
دلم می خواست نبودم،دلم می خواست می مردم
پنجره ها رو بستم،پرده ها رو کشیدم
چند وقته خورشیدو من،تو آسمون ندیدم
تو تاریکی میشینم،پلکام روی هم میره
با گریه اروم میشم،باگریه خوابم میره
وقتی تو خونه نیستی،من زندگیم همینه
دلم خوشه به روزی،چشام تو رو ببینه
دنیا برام یه رنگه،مثل شبه سیاهه
شبای من همیشه،بی تو بدون ماهه
اونقد با شب میمونم،تا درو واکنی تو
اونقد سکوت میکنم،منو صدا کنی تو
تو تاریکی میشینم،پلکام روی هم میره
با گریه اروم میشم،باگریه خوابم میره
وقتی تو خونه نیستی،من زندگیم همینه
دلم خوشه به روزی،چشام توروببینه

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت 7:9 توسط بردیا رستمی| |

لعنت به اقبال بدم  ***لعنت به این بخت سیاه 

 

  ازعاشقی و خوبیهایش***چیزی

 

ندیدم غیر آه

 

چرا دوباره آمدی*** تازه کنی گذشته ها

 

نمک بپاشی در دلم***پنبه کنی در رشته ها

 

اگه نمی خوای قلب من***پس برای  چی صدا زدی

 

 یه روزمی گی نروبمان***یک

 

روزمیگی خیلی بدی

 

چرا می خوای که بشکنی *** هر ثانیه تو این تنو

 

 نه می کشی نه میگذری ***زنده به

 

گورمی خوای مرا

 

مرا ببخش عروسکم ***  اگه نبودم  لایقت

 

 اگه جسارت کردمرا ***گفتم

 

که هستم عاشقت

 

بدان وبرایم فرشته ای ***حتی اگه بگی برو

 

تا آخرین ذره جان  *** رها


نمی کنم تو را

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:32 توسط بردیا رستمی| |

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:6 توسط بردیا رستمی| |

من کیم؟ کسی میدونه؟ من همون دیوونه ایم که هیچ وقت عوض نمیشه. همونی که همه باهاش خوشحالن اماکسی باهاش نمی مونه. همونی که هق هق همه روبه جون دل گوش میده اماخودش بغضاش روزیربالش میترکونه. همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اماهمه ناراحتش میکنن. همونی که تکیه گاه خوبیه اماواسش تکیه گاهی نیست. همونی که کلی حرف داره اماهمیشه ساکته. اره

من همونم.

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:3 توسط بردیا رستمی| |

روزی خواهد رســــــــید....
که دیگـــــــــر....
نه صدایم را بشنــــــــوی...
نه نگــــــــاهم را ببنی...
نه وجودم را حس کنـــــــــی....
...
و میشویی...با اشکت....
سنگ قبر خاک گرفته ی مرا.....
....
و ان لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی
ولی....من ...دیگر ...نیستم....

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,ساعت 15:56 توسط بردیا رستمی| |

باشکستنت شکستم 
عاشقم عاشق خستم 
پای تو موندم و ساختم 
دل به هیچ کسی نبستم
غم عشقت همه عشقم 
قسم دروغ نخوردم
بازی بردن و باختن
به تو باختم و نبردم
وقت گریه هات دلم رو 
به شبام شعله کشیدم 
حقمو دادی و رفتی 
من به هیچی نرسیدم
خیلی سخته دل بریدن
خیلی سادس دل شکستن
سخته عاشقونه موندن
دل به هیچ کسی نبستن
چه عذابیه که امروز 
تو رو دارم و ندارم
موندی تا ابد تو قلبم
اما رفتی از کنارم

 

نوشته شده در جمعه 17 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط بردیا رستمی| |

 

کاشکي بودي و مي ديدي که دلم داره ميميره

 



کاشکي بودي و مي ديدي که بهونت و ميگيره


مي دوني عطر نفس هات چي به روز من آورده؟



مي دوني دوري دستات اشکمو باز درآورده؟


جاي انگشت هاي نازت چي بزارم توي دستم؟


کاشکي بودي و سرت رو باز مي ذاشتي روي شونم


باز مي ذاشتي و مي گفتم تويي اون همه بهونم


به خدا فرض محال که يه دم بي تو بمونم


تو شدي همه وجودم تويي رنگ آسمونم


عمريه در طلب تو سوختم و مثل کويرم

 

نوشته شده در جمعه 17 آذر 1391برچسب:,ساعت 15:18 توسط بردیا رستمی| |

میدانی تنهایی کجایش درد دارد؟

انکارش...

من تمام راه را

باسر ندوئیدم

که تورا در آغوش او ببینم

نبودنت را ازروی خط ایرانسلم میفهمم که مدت هاست نیازی به شارژ مجدد نمیخواهد

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:21 توسط بردیا رستمی| |

 

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

این روزهــــ ــــــا من خدای ســـــ♦ــــکوت شده ام خفقــــــــان گرفته ام تا آرامـ ــــــــش اهالـــ ـ ـ ـــــی دنیــــا خط خطـــــــــ ـ ـ ـی نشود... اینجا زمیـــــــ•ــــــن است اینجا زمیـــــــ•ــــــن است رسم آدمهـــ ـــایش عجیـــــب اس

 

خدايا، حکمت قدم هايي را که برايم بر مي داري بر من آشکار کن، تا درهايي را که به سويم مي گشايي، ندانسته نبندم و درهايي که به رويم مي بندي ، به اصرار نگشايم.

 

خدا زمين را مدور آفريد تا به انسان بگويد همان لحظه اي که تصور مي کني به آخر دنيا رسيده اي، درست در نقطه آغاز هستي

 

خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را کسی همچون نسیم دشت آهسته می گوید کنارت هستم ای تنها

 

عجب خدای مهربانی داریم... میتواند مچمان را بگیرد, اما دستمان را میگیرد...

 


 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 14:5 توسط بردیا رستمی| |


Power By: LoxBlog.Com